علاوه بر زندگیم که خیلی بالا و پایین داره.
سرزمینم ایران هم به سرعت به سوی بدبختی میره ، امیدوارم همگی از این همه بلا جون سالم به در ببرن.
******************
من هستم.
همسر هست
پسری هم هست
اوضاعمون اصلا خوب نیست و نگران اینده پسری هستم.
همسر نتونست درس بخونه و امیدوارم بتونیم مهاجرت کنیم تا بشه ادامه تحصیل بده( که البته از شناختی که من از همسر دارم بعید میدونم ، چون دنبال پول مفته و چشمش دنبال پولیه که از باباش بگیره و خیلی هم بچه ننه تشریف داره)
خدایا لطفا کمک کن
کمک کن اتفاقات قشنگ برامون بیفته ، من خودم دوست دارم برم و از همه ادمها مخصوصا خانواده همسر دور باشم.
همسر تا وقتی با اونها دعواییه و ازشون ناراحته با من خیلی خوبه ، اما کافیه اونا بهش صد هزار تومن پول بدن ، همه بدیهاشونو فراموش میکنه و میشن بهترین خانواده.
خواهر شوهر هم در هر شرایطی آماده متلک انداختن توی تلگرام و اینستا هستش ( راستی گفتم تلگرام و اینستا نصب کردم ؟ بعد از اینکه از عروسی خواهرم برگشتم انقدر گفتم که هر دوتاییمون نصبیدیم)
به شدت آدم حسودی هست و به شدت هم روی مامان و باباش نفوذ داره .
مادر و پدرش هر کاری که میخوان بکنن با اون م میکنن ، هر چی بخوان بخرن به دختر و دامادشون میگن.
انگار نه انگار همسر پسر بزرگ خانوادست
عنتر خانوم تمام بلاهایی که الان سرمون اومده بخاطر گوه کاری های گذشته اون بوده ؛ همیشه هم غرهاش و بی احترامیاش رو سر من و همسر انجام میده.
روز هفتم عید رفتیم خونشون ، تا نشستیم خواهرش گفت فلانی تمام زندگیشو فروخته و رفته فلان شهر رستوران زده، همسر گفت حتما از پسش بر میاد که رفته.خواهرش گفت نه داداش تو نمیتونیمثل اونها !!! همسر گفت چرا نتونم ؟؟؟؟؟؟
مادرشوهر سریع برگشت گفت اگه مامان و بابای تو برای داداشت مغازه زدن ماهم براتون ماشین شصت تومنی خریدیم زیر پاتو ن انداختیم!!!!!!
یه حرف بی ربط !!!
من فقط لبخند زدم. واقعا نمیدونستم باید چی بگم.
همسر هم سریع لباس پوشید و گفت پاشو بریم جای ما اینجانیست ، منم تو ماشین کلا داد و هوار که ننت گوه خورده در مورد خانواده من حرف زده، بهش گفتم اصلا به من چه ربطی داشت ؟؟ خواهرت شروع کرد باید سر من خودشو خالی کنه !!!
از انموقع دیگه نرفتم خونشون ، همسر هم نرفت.
خواهرش و همسرش اومدن خونمون عید دیدنی اما ننه باباش نیومدن ( تو دلم گفتم به یه ور پسرم که نیومدین )
تا دیشب که رفتیم اونجا و دیدم خواهرش و شوهرش نیستن ، همسر دفعه اول پرسید کجا رفتن که ننش جواب نداد ؛ دفعه دوم که پرسید گفت رفتن واسه انتخاب کابینت ؛ گویا پیرسگ خانوم دلش میخواسته کابینت عوض کنه.
امروز به همسر گفتم ننت هر وقت میخواد یه پولی واسه خودش خرج کنه عذاب وجدان داره ، چون فکر میکنه داره از حق تو میزنه واسه همون همیشه با دعوا میگه
خلاصه که این درگیریا تا پیر بشیم ادامه داره
اگه واقعا خواهرش بین ماها داره دو بهم زنی میکنه الهی به زمین گرم بشینه
همسر تو خونه گاهی منو عیال صدا میزنه.
اون توله سگ هم یاد گرفته ، هر وقت کار داره میگه عیااااال !!!
*****************************************
رفته در کابینت رو باز کرده و پیچ گوشتی رو برداشته ؛ دستش که دیدم رفتم ازش بگیرم ، بهم میگه : این گوج گوشتی منه !!!! نگیر ******************************************
پسری عشقه قلیونه ، با لگوهاش قلیون درست میکنه ، بعد دهنشو میبره نزدیکش و صدای قل قلش رو هم در میاره !!!
تازه به منم میگه : مامی بیا گیلیون!!!!
********************************************
براش انیمیشن تام و جری و دوروتی رو گرفتم ، بچم انقدر باهاشون هم دردی میکنه که نگو ، افراد جادوگر وقتی دوروتی رو میگیرن ، صدای جیغ جیغ پسری در میاد !! میگه : نکنین !! ولش کنین !!! دوروتی فرار کن.
اخه من بمیرم برات.
فیلم بین کی بودی تو ؟؟
درست فهمیدین !! فعلا دوست دارم گیر بدم به پدرشوهر
اینا کمبود محبت دارن ، فقط دوست دارن مریض بشن ، تا بقیه بهشون توجه کنن !!
سرش درد میگیره ، میگه من دارم میمیرم !!!
معده درد داره ، بهم میگه عروس وسط شب بیدار شدی بیا ببین نمرده باشم !!!
حالام میخواد بره آب مروارید عمل کنه ، یه فامیلو بسیج کرده !!
به هزار تا دکتر سر زده !!! هر روز به همسر زنگ میزنن و هزار بار سناریو رو عوض میکنن
همسر گفت زنگ بزنم بهش که حالشو بپرسم ، منم زنگ زدم ، چنان خودشو ناراحت نشون میداد که گفتم سرطانی چیزی گرفته !!!
حال بهم اااااا
بعد از چهار هفته باید بر میگشتن .
باید دل میکند ، از هر چی اتفاق قشنگ که تو این چهارهفته افتاده بود
گلوش از بغض ورم کرده بود ، دلش گریه میخواست ، دلش داد و هوار میخواست دوست داشت با همه بجنگه و یه طوری خودشو خالی کنه
چهار هفته رویایی
هر چی اولش با تلخی شروع شد ، آخرش مثل عسل شیرین بود.
شب آخر شام نخورد ، هیچکس نخورد ، چرا فکر کنم پدرجان من و ایشان میل کردن
زهرا خانم اونشب برای دونفر میزو چید ، زهرا !!! به نظرم بهترین مامان روی زمینه ، از مامان خودم خیلی بهتر ، خیلی بهتر ، خیلی بهتر ، نمیتونم توصیفش کنم
با مامان مشغول بودن ، واسه دردهای مامان کلی دارو گرفته بود ،صداش هنوز تو گوشمه .فاطی خانم اینهارو ناشتا بخور ، بعدش صبحانه بخور ، این پماد معجزه خداست اصلا یادت نمیادکه پادرد داشتی ، هفته ای سه باربه سلمان گفتم یکی دیگه هم سفارش بده برات بیارن.
مامان طفلکیم حواسش نبود ، از اون همه محبت خجالت میکشید ، درد پاهاش و هزاران درد دیگه رو یادش رفته بود ، آره مامانمو میشناسم !!! داشت فکر میکرد چیکار کنه که جبران کنه
فاطی خانم حواست به من باشه ، فکر کردم یادت میره ، دیشب برات یادداشت کردم ، بده دخترا برات بخونن ، مبادا اشتباه کنی ، دوست دارم سری بعد که میبینمت هیچ دردی نداشته باشی .
فقط صدای زهرا خانوم میومد
عموجان هم در گوش بابا پچ پچ میکرد و میخندید.
بابک و دخترا فیلم میدیدن
بابک ساکت بود
شیطنت دیروز و روزهای قبل رو نداشت
نگاش کردم ، نگاهم کرد ، چقدر غمگین !!!
فکر میکردم فقط ما باید ناراحت باشیم ، چون خیلی چیزها داشتیم از دست میدادیم .
با چشم اشاره کرد که بیا
اشاره کرد یک لحظه ، برای مامان یه لیوان آب برد و برگشت .
خوشحالی دیگه منو نمیبینی ؟
چقدر جدی ! نه ، نیستم .
فکر نمیکردم انقدر بهتون عادت کنم ، البته هممون همینطوری شدیم ، کلی دوست و آشنا , اما با شما خیلی راحت تر بودیم
اره خب شاید چون پولدار نبودیم !!!
چرت و پرت نگو ، چه ربطی داشت !!!
این همونی بود که به من میگفت گند دماغ ؟؟!!!همیشه منو دست مینداخت ؟؟
یه اعتراف کنم ؟
هوووم .
دلم برات تنگ میشه .
دل منم
روی تختی که دیگه از فردا مال خودش نبود دراز کشید ، چهار هفته بود که تخت داشت
اتاق داشت.
کاش اینجا خونه خودمون بود.
کاش اینجا اتاق خودم بود .
کاش درختهای تو حیاط ، گلدونهای رنگارنگ و اون تاب تو حیاط هم مال ما بود
دستشویی خونه ما تو حیاط بود ، زمستونا آب شیر یخ میزد و نصفه شب باید با خودمون آب گرم میبردیم توالت
ولی اینجا تو اتاق خواب هر کسی یه حمام و توالت بود
ساعت چند بود ؟ یک ؟ دو ؟ شایدم سه !!!به ساعتم نگاه کردم ، چرا خوابم نمیبرد ؟! چندساعته دارم حسرت میخورم ؟
آروم بلند شد
خیلی دوست داشت بره پیشش ، خیلی دل تنگ بود
اگر نمیرفت تا آخر عمرش پشیمون میشد
پشت در اتاقش ایستاد
لعنتی !!!
بوی عطرش روی در هم پخش شده بود !!!
اصلا نفهمید چطوری در زد !!!
این دختر کی بود ؟؟؟
من تا بحال نمیشناختمش ؟؟ !!
چقدر سرکش شده بود ؟؟؟چقدر دریده !!!
وارد اتاق شد ، نمیدونم شاید صدایی شنیده بود که گفت داخل شو ، شایدم اصلا نشنیده بود .
چرا مثل همیشه نبود ،؟ چرا نگفت خانوم کوچولو چی میخوای!!!!
من به این کلمه عادت کرده بودم !!!
اینا فکر نبود .
حرف بود.
داشت به زبون میاورد
کی داشت به جاش حرف میزد ؟؟؟ اونکه اینطوری نبود !!! چهارهفته پیش که خیلی خوب بود !! خیلی خانم بود !!!
تا چهارهفته پیش خجالت میکشید عاشق بشه
چون زشت بود ، خوب نبود ، هیچ ویژگی نداشت که کسی بخاطر اون باید عاشقش بشه.
هر وقت به صورتش نگاه میکرد ، پروین کلاس چهارمی میاد جلو چشماش.
چون صف رو رعایت نکرده بود حرفی بهش زد که همیشه توی دلش موند و هرشب و هرشب بهش فکر کرد.
شاید حرف اون بود که اعتماد به نفسش رو آورده بود پایین.
شایدم بخاطر باباش بود ، اخه باباش از بچگی دخترش و دوست نداشت چونکه خیلی زشت بود.
هر وقت دخترش و تو خیابون میدید بهشون سلام نمیکرد
اگرم باهم میرفتن بیرون همیشه با فاصله از اونها راه میرفت.
طفلکی دختر.
ولی بهش دل و جرات داده بود ، بهش اعتماد به نفس داده بود.
میشه بیام پیشت ؟
نگاه.نگاه.نگاه.
چقدر طول کشید ؟ نمیدونم
فکر کنم گفت بیا ، شایدم اشاره کرد ،شایدم دوباره هیچی نشنیده و ندیده بود و فقط کاری که دلش میخواست رو انجام داده بود
خدایا اینجا بوی بهشت رو میده
با صدایی که انگاری از ته چاه درمیومد ، فقط چند لحظه میمونم و میرم.فقط چند لحظه.
انگاری یکی با ناخن روی قلبم میکشه.
چشمانش خندید
پیشانی به پیشانیچشم در چشم.
جادو شدم .
چطوری بدون تو زندگی میکردم ؟
چقدر تن صدایش آرامش بخش و غمگین بود
با هر کلمه قلبش از جا کنده میشد .
همیشه فکر میکردم باید کلی ماه و ستاره بشمارم تا خوابم ببره
چرا اونشب زود خوابیدم ؟ چطوری تونستم بخوابم
خدایا اینا خواب بود ؟؟؟ رویا بود ؟؟؟ خیال ؟؟ اگه واقعیه بود چرا انقدر خاطرش دوره !!!
انگاری هیچی نبوده !!
انگاری موفرفری وجود نداشته
آره رویاستمیدونم
همه چیزهای قشنگ رویاست.
از دست پدر همسر ناراحتم ، شاید نباید باشم !!!!
شاید خیلی حساس شدم.
به همسر گفته بود ببینه هزینه بیمه تکمیلی چقدر میشه ، که مارو بیمه کنه
همسر هم اشتباها متوجه شده بود ، اون مبلغی که بهش گفته بودن واسه یک نفر بوده و اون فکر میکرده شامل سه تاییمون میشه
زنگ میزنه به باباش ، اونم میگه اشکال نداره فقط خودت رو بیمه کن
صبح بعد از اینکه همسر فهمیده بود ، سریع رنگ زد و به من گفت ، دوباره یکساعت بعد تماس گرفت به یه بهانه ای
البته من فهمیدم میخواست ببینه ناراحتم یا نه
وقتی اومد خونه به روش نیاوردم ، اما ناخودآگاه دوست نداشتمباهاش حرف بزنم
انگاری که اونم مقصر بوده.
چند روز دیگه تولد پدرشوهر هستش ، پارسال واسه تبریک زنگ نزده بودیم و کلی هم ناراحت شده بودو به همسر گفته بود
با اینکاری که کرده دوست دارم دوباره حرصش و دربیارم و نگم ، البته اگه خواهرشوهر فضول دهن گشادشو باز نکنه.
خدای خوب و مهربون ، میدونم بنده خوبی نیستم ، خیلی وقت هست که صدات نزدم ، اصلا یادم نمیاد آخرین باری که باهات درد و دل کردم کی بود !!!
همیشه وقتی بهت نیاز دارم یادت میفتم
وقتی خیلی تنها و نا امیدم میام سمتتت.
خدا جون چی میشد ، الان به هر چی میگم گوش بدی و اون چیزی رو برام مهیا کنی که دلم میخواد ؟
میدونم اینجایی که الان هستم رو قبلا با گریه و زاری ازت در خواست کردم !!!
که ای کاش نمیکردم !!! ای کاش پا فشاری نمیکردم !!! ای کاش نمیخواستمش !!! ای کاش نذر و نیاز نمیکردم !!!
ولی الان پشیمونم .
خیلی خیلی خیلی پشیمونم.
خیلی تنهام
خیلی احساس تنهایی میکنم
من تو خودکشی یکبار ناکام موندم
منو به مرگ طبیعی از این دنیا ببر.
شاید اگر نباشم بقیه راحت تر باشن
تو هم اینطوری لازم نیست به هر ساز من برقصی
داشتم برای رضا همه چیز رو تعریف میکردم
نه حس خوبی داشتم و نه حس بد
فکر کردم شاید الان باید خوشحال باشم ، ولی نبودم !!! نیستم !!!
این اون نیست !! اون فرق میکرد !!! اون منو میخواست !! اصلا این طوری جوابمو نمیداد !!! میفهمید منو!!! با احساس بود !!!
به چشام نگاه میکرد همه چیز رو میفهمید
سوال بیجا نمپیرسید.
طوری حرف نمیزد حسودی کنم ، فقط منو میخواست ، فقط با من بود!!!
آخه انقدر واقعی ؟؟؟!!!! میدونم واقعیت داره !!! ولی کی ؟؟ کجا ؟؟ تو یه دنیای دیگه ؟؟ پس این دنیا چی ؟؟؟
بابا صداش هنوز تو گوشمه !!!
خدایا منو راحت کن از این زندگی
من که مادر خوبی نیستم
همسر خوبی هم نیستم
برای کسی سودی ندارم
پولی ندارم که یه نفرو کمک کنم
از خونه در نمیام که ناجی کسی باشم
با حرفهام هیچکسو خوشحال نکردم که هیچ ، همیشه سوزوندمشون !!! آدمای اطرافمو کوچیک کردم ، ناراحت کردم
پس چرا من زندم ؟؟
من هنوز حرفی که پروین تو کلاس چهارم ابتدایی بهم زد رو یادمه !!! من خیلی بدبختی کشیدم !!! نزار بدتر بشه
من صبر و تحملم خیلی کمه
من نمیخوام بشم ملیکا
یه راه برام باز کن
یه کاری کن برام
این روزها عجیب دلم میخواد عاشق باشم
شایدم عاشق شدم
اما میخوام زشتی هام رو ببینه
منو با زشتی هام بخواد ، با بدی هام بخواد .کاشکی که عاشق باشه.کاشکی که خوب باشه ، مهربون باشه ، وفادار باشه ، بد دل نباشه ، همونی که میخوام باشه.
دلم آهنگ های عاشقانه میخواد.
یاد روزهای مجردی بخیر .
چقدر عاشق شدن و منتظر عشق موندن قشنگ بود
دعوا ها و گیر دادن ها قشنگ بود.
بعضی وقتها فکر میکنم خوابم.
بعضی وقتها میخوام بمیرم و از نوع متولد بشم و عاشق بشم کاشکی انموقع این روزهارو یادم بیاد .
گاهی دلم میخواد اون نباشه و واسه خودم یه زندگی جدید درست کنم
از چی میترسم ؟؟ از کی میترسم ؟؟ میترسم یا خجالت میکشم ؟ اگر همه چیز تموم بشه و بعدش پشیمون بشم چی ؟؟ اگر دلم برای این روزها تنگ بشه چی ؟؟ اگر همش سراب باشه چی ؟؟
کاشکی انقدر زیر نظر نبودم ، کاش آزادتر بودم
کاش میتونستم نفس بکشم
چرا هیچی دیگه خوشحالم نمیکنه ؟؟ چرا دلم یه نفر دیگه رو میخواد ؟ چرا شبها به همه فکر میکنم جز.!!!!
چقدر دلم برای عشق خیالیم تنگ شده.
چی میشد عشق خیالی آدما واقعی میشد.
کارگردان : Will Wallace
ژانر :Drama , thriller
امتیاز : 5.4 از 10
بازیگران و موضوع فیلم :
توصیه من اینه که این فیلم رو نبینید اصلا !!!!
به شدت آماتور !!!
درباره نی که قاچاق میشوند و سرنوشت بدی دارن !!!
دو نفر از اون دخترها موفق به فرار میشن و همه آدمهای بد دستگیر میشن
یه عالمه فیلمخوب هست که زیرنویس ندارن ، انوقت این فیلمای مسخره ده تا زیرنویس دارن !!
کارگردان : Natalia Leite
سال ساخت : 2017
ژانر : Drama , horror , Thriller ( درام ، ترسناک ، هیجان انگیز )
امتیاز: 5.7 از 10
بازیگران :
Francesca Eastwood ( در نقش نوئل )
Clifton Collins Jr ( در نقش مامور پلیس کندی )
Leah mckenderich ( در نقش اسکای )
موضوع فیلم :
دیشب دوتا فیلم دیدم ، دوتا فیلم بد !!!!
باز این یکی خیلی بهتر از قبلی بود واسه همین اول اینو پست میکنم.
نوئل ( فرانسیسکا ایستوود دختر واقعیه کلینت ایستوود هست ) ، مشغول تحصیل هست ( فقط نفهمیدیم بچه مدرسه ای بود !!! دانشجو بود!!! زیرنویس ایراد داشت !!!)
توسط همکلاسیش لوک به مهمانی دعوت میشود ، لوک اورا به اتاقش دعوت کرده ، رابطه خشنی بین آنها صورت میگیرد ، نوئل مانع میشود اما لوک تحت تاثیر نوشیدنی الکلی اورا سرکوب کرده ، نوئل تصمیم میگیرد که این اتفاق را به مشاور کالج گزارش داده و اگر میتواند شکایت کند ، اما مشاوره اورا متهم کرده
تصمیم میگیرد با لوک دوباره رو برو شود تا لوک را مجبور به عذر خواهی کند ، اما بر اثر یک اتفاق لوک کشته میشود و نوئل خانه را ترک میکند.
نوئل در رشته نقاشی تحصیل میکند ، تا قبل از کشتن لوک ، استادش کارهای نوئل را قبول ندارد ، اما بعد از اون اتفاق سیاهی وجود نوئل را میگیرد ، سمت تاریک نوئل بسیار با استعداد است و استاد از نقاشی های نوئل استقبال میکند
بعد از کشتن لوک ، نوئل سراغ مردانی میرود که مگر بوده اند و آنها را به قتل میرساند
آکسای همسایه نوئل نیز مورد قرار میگیرد ، اما نویل نمیتواند اورا به راحتی به قتل برساند .
در روز فارغ التحصیلی اش توسط مامورین بازداشت میشود!!!
از بعضی فیلمها که منو با کلی چرااااا رها میکنند متنفرم !!!!
فیلم بد !!!
صحنه های قتل بد !!!!
خودکشی آکسای و گریه های نوئل بد !!!!!!!
اصلا چرا باید آکسای خودکشی میکرد ؟؟؟ نوئل که میخواست خودش رو تحویل بده !!!یا اگرم نمیداد پسره زنده بود و به مامورا میگفت !!!!
یا اصلا چرا نوئل باید پسره رو میبرد تو اون محیط ؟؟؟ که همه بفهمن ؟؟؟؟
از اونجایی که همسر فعلا با خانوادش کنتاکت هست ، خیلی اصرار نکرد که ازصبح بریم پیش خانوادش ، ساعت دوازده ظهر اومد دنبال پسری و رفتن دور زدن ، ساعت یک و نیم هم اومد دنبال من و رفتیم باغشون
البته هنوز میهمانان گرامشون نیومده بودن وگرنه کلی سرمون غر میزدن که چرا دیر اومدین.
پدرشوهر دوتا بره اورده بود باغ که بچه ها باهاشون بازی کنن ، بچه های خواهر شوهر هم مثل ننشون حس مالکیت دارن نسبت به همهچی و فکر میکنن هر چی که هست مال اوناست و نمیزاشتن پسری دست به بره ها بزنه.
اما من نمیزاشتم و میگفتم تو و خواهرت یکی و پسری هم یکی.
بعدشم رفت پیش سگ ، اولش چندشش میشد بهشون دست بزنه ولی بعدش عادی شد براش
قضیه این سگ رو براتون تعریف کنم (چند وقت پیش پدرشوهر زنگ زد که برای پسرتون سگ خریدم ، منم از اونجایی که خواهرشوهر رو میشناختم به همسرگفتم ، هر وقت میری باغ پسری رو ببر که سگ رو ببینه ، چون خواهرت و بچه هاش بعد صاحبش میشن ، پسری هم اسم سگ رو انتخاب کرد و همسر به ننه باباش انتقال داد .سه روز بعد خواهرشوهر زنگ زد که اره داداش دخترام از عشق سگی که بابا براشون خریده خوابشون نمیبره !!! همسر بهش گفته بود عه بابا که گفته واسه پسری خریده !!! البته مقصر پدرشوهر هست که نمیتونه تعادل برقرار کنه ، اینو چند وقت بعد که یکبار جلوش گفتم سگ پسری فهمیدم ، انگاری ناراحت شد که گفتم مال پسریه !! خب احمق واسه چاپلوسی یه حرفی میزنی و بعدش توش گیر میکنی ،من که مید ونم تو هر شرایطی تو دخترت و بچه هاش رو به ما ترجیح میدی پس گوه اضافه نخور
همسر هم گفت خانوم راست میگفتی عجب جنس خرابی داره این !!!
خلاصه که مجبور شدن اسمی که پسری روش گذاشته رو قبول کنن ، اما از انروز دخترش میگه سگه منه !!!
تا امروز که تو اینستا از پسری عکس گذاشتم و نوشتم پسری و سگش !!!
خواهرشوهر داشت اینستا رو چک میکرد و منم نگاهش میکردم ، دیدم چشاش چهارتا شد !! ضربه فنی شد اصلا
گفتم حالا تو برو اینور و انور بشین مثل سگ زوزه بکش حسوووود.
خلاصه که تا عصر اونجا یودیم و کلی هم خر سواری کرد پسرک دلبندم
بعدشم اومدیم خونه مامانم ، اخر شب هم رفتم خونه مادرشوهر برای اینکه با سلیته خانوم خداحافظی کنم چون گورشون رو میخوان گم کنن
امروز تو باغ مادرشوهرم گفت ؛ میخوایم باغ رو بدیم به شما خودتون برین میوه هاشو بفروشین و اب بدین ماهم بهتون کاری نداریم !!! تو دلم گفتم پیرسگ من شدم حمالت !!! شدم خواهرشوهرات !!! والا یکسال ما رفتیم واسه خودمون آلبالو جنع کنیم ، هزار بار گفتن واسه ما هم جمع کن
به همسر گفتم خوبیشون بخوره تو سرشون !!!
از این خوبیا در حق من نکنن !!!
به مادرشوهر رو بدم همه کاراشو میندازه گردن من !!!
درباره این سایت